محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست
قلمرو فکری:
محتسب، مأمور اجرای احکام دین، در راه مستی را دید و یقهٔ پیراهنش را گرفت. مست گفت: ای دوست، این پیراهن است که آن را گرفتهای، افسار نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گریبان |
یخه، یقه لباس |
افسار |
عنان |
محتسب |
ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود |
بیت ß 6 جمله
قلمرو ادبی:
افسار ß قافیه (نیست ß ردیف)
محتسب ß نماد انسان دورو و فاسد
مست ß نماد انسان یکرو و پاکدل
گریبان و پیراهن ß تناسب
است و نیست ß تضاد
مست و است ß جناس ناهمسان
این پیراهن است افسار نیست ß کنایه از اینکه یقه ام را رها کن
واژه آرایی کلمه «مست»
واج آرایی حروف «س» و «ت»
پیام:
اشاره به برخورد تحقیرآمیز مأموران حکومتی است با متهم
گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان می روی گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
قلمرو فکری:
[محتسب] گفت: تو مست هستی، به همین دلیل تلوتلو خوران راه می روی (تعادل نداری). مست پاسخ داد: اشکال و گناه در راه رفتن من نیست بلکه راه هموار و صاف نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زان |
از آن، به این خاطر |
افتان و خیزان |
تلوتلو خوران |
جرم |
گناه، بزه |
بیت ß 6 جمله
قلمرو ادبی:
هموار ß قافیه (نیست ß ردیف)
افتان و خیزان ß تضاد
هموار نبودن راه ß کنایه از گستردگی فساد در جامعه
واژه آرایی کلمات «گفت» و «نیست»
واج آرایی حروف «ت» و «ن»
پیام:
فساد اجتماعی
گفت می باید تو را تا خانه قاضی برم گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
قلمرو فکری:
[محتسب] گفت باید تو را به خانه ی قاضی ببرم. پاسخ داد که برو و صبح بیا چرا که قاضی نیمه شب بیدار نیست (خود قاضی الان مست و ناهشیار است)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قاضی |
دادرس |
رو |
برو |
آی |
بیا |
بیت ß 7 جمله
قلمرو ادبی:
بیدار ß قافیه (نیست:ردیف)
بیدار ß می تواند ایهام داشته باشد:
صبح و شب ß تضاد
رو و آی ß تضاد، فعل امر (برو و بیا)
واژه آرایی کلمه «گفت» و «قاضی»
واج آرایی حرف «ر»
پیام:
مسئولان به فکر آسایش و خوشی مردم نیستند
گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم گفت: والی از کجا در خانه خمّار نیست؟
قلمرو فکری:
گفت: خانه حاکم نزدیک است، آنجا برویم. گفت: از کجا معلوم که حاکم خودش در میخانه نباشد؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرا |
خانه، منزل |
شویم |
رویم |
خمّار |
می فروش |
خانه خمار |
میخانه |
والی |
حاکم، فرماندار، استاندار |
||
والی از کجا در خانه خمار نیست |
از کجا معلوم که والی خود در میخانه نباشد |
بیت ß 5 جمله
«را» در «والی را سرای» ß «را»ی فک اضافه (سرای والی)
قلمرو ادبی:
خمّار ß قافیه (نیست ß ردیف)
جا و کجا ß جناس ناهمسان
است و نیست ß تضاد
از کجا در خانه خمّار نیست ß کنایه از اینکه او هم در حال خوشگذرانی است
مصراع دوم ß پرسش انکاری
واژه آرایی کلمات «گفت» و «والی»
ارتباط معنایی دارد با:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
پیام:
فاسد بودن مسئولان جامعه
گفت: تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
قلمرو فکری:
[مامور] گفت: تا زمانی که نگهبان را خبر کنیم، تو برو و شب را در مسجد بخواب. مست گفت: مسجد جای آدم های گناهکار و مست نیست. (مسجد خانه خداست و باید پاکیزه در آن وارد شد)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
داروغه |
پاسبان و نگهبان، شبگرد |
بیت ß 5 جمله
«را» در «داروغه را» ß به معنای «به» (به داروغه)
قلمرو ادبی:
بدکار ß قافیه (نیست ß ردیف)
بخواب و خوابگاه ß هم ریشگی (هم خانواده؛ رشته انسانی)
واژه آرایی کلمات «گفت» و «مسجد»
واج آرایی حروف «ر» و «س» و مصوّت «ا»
پیام:
بی توجهی و بی احترامی محتسب به اماکن مقدس (داخل شدن مست به مسجد)
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
قلمرو فکری:
[محتسب] گفت: پنهانی به من رشوه بده و خود را خلاص کن. گفت: رشوه در دین جایگاهی ندارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دینار |
سکه طلا، واحد پول |
وارهان |
آزاد کن، نجات بده |
شرع |
راه دین، شریعت |
درهم |
سکه نقره، درم |
بیت ß 5 جمله
قلمرو ادبی:
دینار ß قافیه (نیست ß ردیف)
درهم و دینار ß تناسب
واژه آرایی کلمات «گفت»، «کار» و «دینار»
واج آرایی حروف «د»، «ر»، «ن» و «هـ» و مصوّت «ا»
پیام:
رواج رشوه خواری
گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم گفت: پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست
قلمرو فکری:
[محتسب] گفت: برای تاوان، لباست را از تنت بیرون می آورم. مست پاسخ داد: لباس من پوسیده و نخ نما شده است و دیگر ارزشی ندارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
از بهرِ |
برای |
غرامت |
تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن |
بیت ß 5 جمله
قلمرو ادبی:
تار ß قافیه (نیست ß ردیف)
جامه ات را بیرون کنم ß کنایه، آن را از تو می گیرم
جامه، پود و تار ß تناسب
پود و تار ß تضاد
است و نیست ß تضاد
[جامه] جز نقشی ز پود و تار نیست ß کنایه از نخ نما بودن، فرسودگی و بی ارزشی
واژه آرایی کلمه «گفت»
واج آرایی حروف «ت» و «م»
پیام:
باج گیری
نشانه تهیدستی مردم
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
قلمرو فکری:
محتسب گفت: خبر نداری که کلاه از سرت افتاده است و یا خبر نداری که تعادل خودت را از دست دادهای. [مست] جواب داد: در سر عقل باید باشد؛ کلاه نداشتن عیب و عار نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آگه |
مخفف آگاه |
در افتاد |
افتاد |
عار |
ننگ، رسوایی، بدنامی |
||
افتادت کلاه |
در قدیم بدون کلاه و دستار بودن ننگ و بی ادبی به شمار می رفت |
بیت ß 6 جمله
«ت» در «افتادت» ß جا به جایی ضمیر (کلاه از سرت افتاد)
قلمرو ادبی:
عار ß قافیه (نیست ß ردیف)
سر و کلاه ß تناسب
مصراع دوم ß مَثَل
در و سر ß جناس
واژه آرایی کلمات «گفت» و «سر»
واج آرایی حروف «ت»، «د» و «ر» و مصوّت «ا»
ارتباط معنایی دارد با:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
پیام:
برتری خِرد بر آراستگی ظاهری
گفت: می بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
قلمرو فکری:
محتسب گفت: زیاد شراب خورده ای، به همین علّت مست و از خود بیخود گشته ای. گفت: ای بیهوده گو، بحثِ کم و زیادِ آن نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
می |
باده، شراب |
زان |
از آن، به این خاطر |
بیهوده |
یاوه، بی فایده، پوچ |
||
بی خود شدن |
سرگشته شدن، گیج شدن |
بیت ß 6 جمله
بیهوده گو ß صفت فاعلی مرکب کوتاه (بیهوده گوینده)
قلمرو ادبی:
بسیار ß قافیه (نیست ß ردیف)
کم و بسیار ß تضاد
واژه آرایی کلمه «گفت»
واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ی»
پیام:
کار حرام، ناشایست است کم و زیاد آن مهم نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
قلمرو فکری:
[محتسب] گفت:« باید مردم هوشیار، افراد مست را مجازات کنند» پاسخ داد: «یک انسان هشیار را در این جامعه نشان بده؛ در این جامعه؛ کسی هشیار و سالم نیست.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حدّ |
مجازات شرعی، تازیانه |
بیت ß 5 جمله
هشیار مردم ß ترکیب وصفی وارون (مردم هشیار)
«را» در «مست را» ß به معنای حرف اضافه «به» (به مست)
قلمرو ادبی:
هشیار ß قافیه (نیست ß ردیف)
مست و هشیار ß تضاد
واژه آرایی کلمات «گفت» و «هشیار»
واج آرایی حروف «ت»، «ر»، «ش»، «هـ» و مصوّت های «ا» و«ی»
ارتباط معنایی دارد با:
گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنچه (هر آنکه) هست گیرند
پیام:
فراگیر بودن فساد
تمثیل در لغت به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن»، و نیز به معنای «نگاشتن پیکر و نمودن صورت چیزی» است و در اصطلاح آن است که سخنور یا نویسنده به تناسب سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را یاد کند تا از این راه، پیام خود را به خواننده یا شنونده برساند. آنچه در این میان مهم است نتیجه تمثیل است که می تواند سرمشقی برای موارد متفاوت باشد.